بهارانه...آسیه کریم زاده

امشب کنار حجم رویاهای سبزم عید می گیرم
با یاد غوغای بهار و مستی اش امید می گیرم
یک بوسه زد مهتاب بر پیشانی مملو احساسم
یک بوسه هم من از کنار گونه ی خورشید می گیرم!
یک سال چرخیدم به دنبال کسی موهوم و دور از من
او بی وفایی کرد و من این قصه را نادید می گیرم
اینک بهار ست و دلم غرق نسیمی عشق آمیز ست
امشب هر آن چیزی که از سمت خدا تابید می گیرم...
امشب کنار سبزه و ماهی قرمز جشن می گیرم
از آینه پژواک هر سینی که می بارید می گیرم
امشب خدا را نیز من یک جور دیگر می پرستم باز!
این لحظه هایی را که من مسرور و شادم عید می گیرم...

  "شهزاده ی اسب سوار قصه!"-آسیه کریم زاده

عطر جان بخش تنت رایحه ی شب بوهاست
هر کجا پا بنهی شهر ختن آهوهاست...
طعم آغوش تو شیرینی بی حد دارد!
عسل کام من از ناخنک کندوهاست!
این چه حالی ست؟ چرا این همه مجنونم من؟
هان! که چشم تو خودش آلت این جادوهاست
آرزوی همه ی دخترکان شهری!
آرزویی که ورای من و در آن سوهاست!...
هست شهزاده ی بر اسب سوار قصه!
چشم او در پی من... نه! که پی مهروهاست!
جای تو پیرهنم دست جناب باد است!
او به جای تو نوازشگر این گیسوهاست!
من تو را در ملا عام تمنا کردم!
بی کسی عاقبت تلخ همه ترسوهاست!...

قطعه ای از بهشت...آسیه کریم زاده

چشم تا کار کند نور رسیده ست این جا
راست گویند: بهشت است! سپید ست این جا
نغمه ی بال ملائک همه جا پیچیده
هر که با دل بشتابید، شنیده ست این جا
عطر این جا به خدا شأن و تقدس دارد
هیچ عاصی به خودش، هیچ ندیده ست این جا...
چشم را باز گذارید مبادا پایی؛
بخورد بر سر موری که دویده ست این جا
یوسف ار دست بُراند ز جمالش خوب است
هر که بینی تو، همه بی دل و بی دست این جا...
گره دادند به یک پنجره دل هایی را
بی نهایت به خودش معجزه دیده ست این جا
چارفصلش متجلی شده با باران ها
بس که از شوق، یم ِ اشک چکیده ست این جا
انتظاری که هر آدینه به آن غم داریم
صبر ایوب بخواهد وَ امید ست این جا...
به همین قطعه مصفا بنما جانت را
حضرت "ضامن آهو" آرمیده ست این جا...

"در خواب"...اسیه کریم زاده

آخرین بار است پیش تو شکایت می کنم!
کم کَمَک دارم به خُلق و خویت عادت می کنم!

من توقع داشتم می گفتی: ای بانو بیا!؛

عشق خود را تام و کامل با تو قسمت می کنم

درک کن! وقتی که می خندی به هر کس غیر من

من زنم! فوراً به حال او حسادت می کنم!

گرچه می خواهی بجنگی با دل بیچاره ام

صاحب این دل منم، پس با تو بیعت می کنم!

در صف تقدیر تو جای انیسی خالی است!

با حضور خود حقوقت را رعایت می کنم!!

با سر انگشتانم از تو چهره ای خواهم کشید

حجم فرتوت دلم را باطراوت می کنم

آخرین بارست پیشت شِکوه ای می آورم

من تو را از دست این دیوانه راحت می کنم!؛
تا زمانی که به این دل کندن عادت می کنم:

چون پلنگی زخمی ام با یک خیال بی اثر

دائماً نقش تو را "در خواب" رؤیت می کنم...

غم نامه-اسیه کریم زاده

در بحر عظیمی ز غم و غصه شناور شده ام
از مرز جنون؛ محض ترین سقم فراتر شده ام!
در وسعت شب تیره ترین نقطه ی این دایره ام
چون جوهره ام مملو رنج است مکدر شده ام
من معتقدم بر سر من فاجعه آوار شده!
شاید که تصور بشود ملحد و کافر شده ام
آلام خودم هیچ... که درد دگران را هم من ،
بر دوش کشیدم آه! انگار که مادر شده ام!
دل تنگ ترین هستم و غرقم به غمی بی پایان
غم نامه ی درمانده دلان، یک شبه از بر شده ام...

من شما را دوست دارم...اسیه کریم زاده


این غزل هایی که می گویم همه مال شماست!
شعرهایم طالب توصیف احوال شماست!
مهربانی می چکد از گوشه ی لبخندتان
از همین رو چشم من پیوسته دنبال شماست!
من شما را دوست دارم! مانده ام تنها ولی
عذر می خواهم! ولی... آن هم ز اهمال شماست!
سلطه دارید این چنین  سرسخت بر اشعار من
بیت و مصراع و تخلص زیر چنگال شماست!
در تمام فال ها نامی  ست نیکو از شما
اسم و رسمی از کدام عاشق در اقبال شماست ؟
گوش هاتان تیز گردانید بر اشعار من ؛
ای شمایی که غزل هایم در اشغال شماست !
من نمی دانم چرا این روزها عاشق شدم ؟!
من که تقصیری ندارم این ز اغفال شماست !